داستان شکلگیری آرامه، همان ماجرای همیشگی موفقیت است. اهمیت گامهای کوچک و مداومت، گذر از سختیها و استقامت در مسیری که میرویم. آرامه هم مثل بسیاری دیگر از برندهای موفق، راه اندازی کسب و کار گالری طلا را یک شبه آغاز نکرد. از همان ابتدا میدانستم که مسیر من هم پر از پیچ و خمها، خستگیها، ناامیدیها و ناملایمات است. اما افق روشنی که پیش روی خود داشتم مرا بر آن داشت تا با عزمی جزم، گامهایم را در مسیری درست بردارم. هرچند در شروع مسیر، گامهایم کوچک و ناچیز بودند. گاهی به عقب رانده شدم و به زمین خوردم. آن سبیل پلکسی و جغد چوبی کوچک که داستان کسب و کار مرا شروع کردند هنوز در یادم هست. من مهدیس سلیمپور هستم و میخواهم ماجرای کسب و کار آنلاین گالری طلا آرامه را برایتان بازگو کنم.
مهارتهایی که من و گالری طلا آرامه را موفق کردند
شاید بار اول باشد که به وب سایت گالری طلا آرامه آمدهاید. شاید هم از مشتریان قدیمی آن هستید یا در دورۀ راه اندازی گالری طلا در اینستاگرام شرکت کردهاید. در هر حال ممکن است برایتان جالب باشد که ماجرای شکلگیری آرامه و اوج گرفتن آن در دنیای خرید طلا و جواهرات چه بود. من به خوبی سختیهای مسیر راه اندازی کسب و کار خانگی را میدانم. چون بخشی از این مسیر را رفتهام و همچنان مسیر درازی پیش رو دارم. همۀ ما دوست داریم بدانیم دلایل موفقیت برند محبوبمان چه بوده است. من هم از ابتدای شروع کارم در سالهای اول جوانی، پیگیر آدمهای موفق و داستان پشت برندها بودم.
آموزش، تمرین، صبوری و کسب مهارت
اگر از آدمهایی هستید که میل به آموزش در شما شعلهور است، هر روز صبح بابت آن قدردان باشید. شکوفه زدن الگوهای موفقیت ما با بحث آموزش شروع میشود. همیشه میدانستم راهی برای راه اندازی کسب و کار بدون سرمایه اولیه وجود دارد. آنچه زندگی به من آموخته بود، اهمیت استقلال فردی و اتکا به مهارتهایی بود که از اعماق وجود ما سر بر میآورند. بنابراین روزی تصمیم گرفتم که تمام تلاشم را برای یادگیری هر چه بیشتر به خرج دهم. داستان آدمهای موفق را میخواندم و الگوی ذهنی (Mindest) آنها را در زندگیام به کار میگرفتم. خوششانس بودم و کمی بعد متوجه شدم که تمرین، جزئی جدانشدنی از فرآیند آموزش است.
تمرین و تکرار، ذهنیت و شخصیت ما را شکل میدهند
وقتی به کلاس درس میرویم و پای صحبتهای استاد مینشینیم، با انواع و اقسام تئوریها آشنا میشویم. شاید فرصتی برای کار عملی در کارگاه و آزمایشگاه هم پیش بیاید. اما من باور دارم که واقعیترین راه یادگیری، خودآموزی است. همیشه یک نفر هست که به ما چیزهایی یاد بدهد. اما اصل یادگیری با تمرین، صبوری و کسب مهارت اتفاق میافتد. تمرین، تکرار و کسب مهارت باعث شکلگیری ذهنیت و شخصیت ما میشود. پس اگر اینجا هستید تا مسیر راه اندازی کسب و کار گالری طلا خود را پیدا کنید، با من همراه باشید تا داستان آرامه را بشنوید.
شیراز، پروژههای دانشجوی و شروع آرامه
ایدۀ برند آرامه از سال 90 شروع شد. زمانی که دانشجوی رشتۀ گرافیک و تصویرسازی در دانشگاه شیراز بودم. کلاسهای مختلفی داشتیم و هر روز با ایدههای تازهای آشنا میشدیم. سر یکی از این کلاسها با دستگاه لیزر آشنا شدم. پروژهای برای ما مشخص شد که طی آن باید طراحیهای قبلی خود را در قالب فیزیکی آماده میکردیم. تا آن زمان هیچ تصوری از اینکه میتوانیم هر طرحی را روی متریالهای مختلف اجرا کرد نداشتم. تا اینکه آن روز متوجه شدم این امکان وجود دارد.
یک سبیل و یک عینک، داستان آرامه را شروع کردند
در بازار سنتی شیراز، حلقههایی دیده بودم که میتوانستم با چسباندن آنها به طرح فیزیکی، یک انگشتر بامزه درست کنم. در کنار کارهای دانشگاه، دو تا از طرحهای خود را هم با دستگاه لیزر روی پلکسی مشکی برش دادم. یکی طرح یک سبیل و دیگری یک عینک بود. از آنها حلقههایی برای خودم ساختم و به دانشگاه رفتم. دوستان و همکلاسیهایم با دیدن آنها شگفت زده شدند و دائم از من میپرسیدند که آنها را از کجا خریدهام. به نظرم آمد که چنین طرحهایی چقدر برای بقیه جذاب هستند. پس ایدۀ شروع یک کسب و کار کوچک در ذهنم شکل گرفت.
سفارشات و کسب و کار خانگی من آغاز شد
وقتی با استقبال دوستانم از انگشترهای بامزهام را دیدم، تصمیم گرفتم خلاقیتم را برای راهاندازی یک کسب و کار کوچک به کار بیندازم. شروع به گرفتن سفارشات مختلف کردم. دائم به این فکر میکردم که چه طرحها و سمبلهایی را میتوانم به کار ببرم. در کنار طراحیها، با متریالهای مختلف هم آشنا میشدم. با خودم میگفتم خوب است که این طرح را با چوب اجرا کنم. طرح بعدیام را با پلکسی اجرا میکردم و کمکم فهمیدم چه طرحهایی را بهتر است با چه متریالی اجرا کنم. نقاشی روی طرحهای چوبی، نگینهای تزئینی و خردهریزهای دیگر هم به کارم اضافه شدند. سفارشاتم بیشتر شدند و خودم را وسط کسب و کارم یافتم. هرچند فروشم در ابتدا بسیار کم بودند.
بازگشت من به تهران – شروع دستفروشی در جمعه بازار
وقتی به تهران برگشتم تصمیم گرفتم کارم را به شکل دیگری ادامه دهم. همراه با یکی از دوستانم به پاساژ پروانه رفتیم. بازاری که هر جمعه، دستفروشها دور هم جمع میشوند و هر یک تولیدات خود را ارائه میکنند. ساعت 4 صبح بیدار میشدیم و خود را به آنجا میرساندیم تا بتوانیم غرفۀ کوچکی برای عرضۀ دستسازههایمان اجاره کنیم. به معنای واقعی دستفروشی میکردیم و این شروعی بر یک فصل جدید از آرامه بود. هرچند هنوز نامی از آن در میان نبود و تنها در مسیر پیش رو جلو میرفتیم. هر جمعه ساعت 8 کارمان را شروع میکردیم و تا 4 بعد از ظهر آنجا بودیم. این اولین تجربۀ فروش حضوریمان بود.
عکاسی از کارها و فروش در فیسبوک
درآمدمان در ابتدای فروش حضوری بسیار آرام پیش میرفت. اگر خوششانس بودیم و فروش خوبی داشتیم، هفتهای در حد صد تا دویست هزار تومان سود داشتیم. کمکم شروع به عکاسی از کارها کردم. آن روزها بازار فیسبوک خیلی داغ بود. مثل اینستاگرامِ این روزها، همه یکدیگر را در فیسبوک دنبال میکردند. عکسهای طرحها و تولیدات را در فیسبوک میگذاشتم و هر از گاهی، سفارشی از آنجا هم میگرفتم. آرامه در بحبوحۀ همان روزها متولد شد. اما همچنان ایدهای از راه اندازی کسب و کار گالری طلا در ذهن نداشتیم. نگاهم به آرامه چندان هم جدی نبود و تصور میکردم باید جای دیگری مشغول به کار باشم و فروشم را در کنار آن انجام دهم. هرچند ایدۀ بدی هم نبود. به قول معروف بیگدار به آب نزده بودم!
اضافه کردن ایدههای جدید با ترس و لرز
ایدههای جدید میآمدند و بعضی اجرا میشدند و بعضی کنار میرفتند. هرچند اغلب آنها را هم با ترس و لرز پیش میگرفتم. میدانستم که میتوانم هر نوع متریالی را در کارهایم استفاده کنم. اما فاصلهام را تا به کار بردن نقره و راه اندازی کسب و کار گالری طلا خیلی زیاد میدیدم. تا اینکه به سفارش یکی از دوستان، ایدۀ استفاده از استیل در کارها را اجرایی کردم. او میخواست طرحی از نام خود را روی استیل داشته باشد. وقتی از من پرسید، مطمئن نبودم که این کار شدنی است. اما گفتم که میشود و فوراً پیگیر آن شدم.
وارد شدن استیل به گالری آرامه
کارگاهی نزدیک پامنار پیدا کردم که با دستگاه لیزر، برش روی استیل هم انجام میداد. طرح را اجرا کردم و اولین فروش گردنبند استیل در آنجا اتفاق افتاد. متوجه جذابیت طراحی و برش روی استیل شدم. کنار کارهای پلکسی و چوب، سفارشات استیل کمکم بیشتر شدند. این روند هم به آرامی پیش رفت و تا مدت زیادی، استیل تبدیل به یکی از متریالهای پرفروش در آرامه شد.
از برنج و نقره تا راه اندازی کسب و کار گالری طلا
رفته رفته سفارشات استیل بیشتر شدند و دیدم که چقدر کار روی فلز لذتبخش است. سفارشات بیشتر شده بودند و میدیدم که مشتریهایی هم هستند که نقره یا برنج میخواهند. هر گامی که برمیداشتم، دلهرهآور بود اما هر بار خودم را تشویق میکردم که نترسم و گامی به جلو بگذارم. نقره با روکش طلا هم آمد. درآمدم بیشتر شده بود و مشتریان متعددی داشتم. با وجود ترس از ورود به صنف طلا، همیشه دوست داشتم وارد آن شوم. همان روزها کارگاهی پیدا کردم که سفارش طلا دست ساز میگرفت. استارت گالری طلا زده شد و همه چیز شکل دیگری به خود گرفت.
شروع به دریافت سفارش طلا کردم – افتان و خیزان!
اینجا برمیگردم به نکتهای که اول حرفهایم به آن اشاره کرده بودم. اینکه ذهنیت و شخصیت یک صاحب گالری طلا باید چگونه باشد؟ قبل از آن باید بگویم که سفارشهایم در ابتدا بسیار محدود بودند. اما توجه فامیل، دوستان و اطرافیان را جلب کرده بودم. سفارشات آنان شروع شده بود و برایم جالب بود که رغبت آنها به سفارش طلا بیشتر است تا چیزهایی شبیه به استیل و پلکسی. من همۀ مهارتهای لازم و ضروری برای راه اندازی کسب و کار گالری طلا را یاد گرفته بودم. سفارشها میآمدند و میرفتند. اما انگار جای چیزی در این میان خالی بود.
تغییر در نگرش، سبک زندگی و آموزش
هرچند سفارشات طلا شروع شده بودند اما همچنان درآمد کفاف نمیداد. همچنان شغل اول خودم را داشتم و آرامه در کنار آن به کندی (اما پیوسته) پیش میرفت. بعد از آشنایی من با آرش، شیوۀ جدیدی را در زندگیمان به کار بستیم. نگرشهای ما تغییر کردند، سبک زندگیمان عوض شد و خودمان را معطوف به آموزش کردیم. جایی از کسب و کار گالری طلا متوجه شدم که آرامه در حال پیشروی است. من مهارتهای فنی و اجرایی را بلد بودم و مشغول به کار دیگری هم بودم. اما هنوز به درآمد قابل توجهی نرسیده بودم.
مهارتهای کسب و کار را اجرا کردم
در کلاسهای مختلف کسب و کار و موفقیت، چیزهای زیادی یاد گرفته بودم. از اساتید مختلف دریافته بودم که چه اقداماتی میتوانند باعث توسعۀ کسب و کار ما شوند. پس شروع به اجرای آنها در گالری طلا آرامه کردم. یادم هست که به مدت 10 روز خودم را وقف این کردم که هر روز، قدمی در رشد فردی و توسعۀ کسب و کار بردارم.
همان کارهای قبلی را با جدیت بیشتر شروع کردم و نظم بیشتری به کارهایم دادم. از عکاسی و استوری گرفته تا طراحی و پیگیری سفارشات را با نگرش متفاوتی انجام میدادم. اتفاق مهمی که در آن نقطه افتاد، تغییر عمیق باورهایم بود که مثل معجزه، همه چیز را تغییر داد. از شغل اولم استعفاء دادم و باور کردم که گالری طلا آرامه میتواند خیلی موفقتر از چیزی که هست باشد.
با رشد نگرش من، گالری طلا هم رشد کرد
وقتی نگرش خودم را عوض کردم، تمام جنبههای کسب و کارم عوض شد. در گوشهای از اتاقم، چیدمانی شبیه به یک دفتر کار داشتم. چراغ مطالعه، تلفن، جعبهها و میز کارم را شبیه به یک آفیس واقعی چیدم. هر روز با باور متفاوتی پای کار مینشستم و شروع به تبلیغات کردم. در تب و تاب روز مادر بود که تبلیغات زیادی برای کار کردم. هر روز قدمی برمیداشتم و ناگهان خودم را به شکلی باورنکردنی وسط انبوهی از سفارشات یافتم. یک ماه کامل گذشت و به یک نکتۀ طلایی رسیدم که نتیجۀ تغییر باورهایم بود.
ذهنیت و شخصیت ما، کسب و کارمان را میسازد
همۀ اینها را گفتم تا به این نکتۀ کلیدی برسم. همۀ ما در وجودمان با پتانسیل زیادی برای رشد روبرو هستیم. هستۀ میوه در ذات خود، توانایی بالقوه برای تبدیل شدن به یک درخت بارور و تنومند را دارد. میدانیم که درخت، هیچگاه میوههایش را برای خودش نمیخواهد. با سخاوت کامل میبخشد. سایهاش را به رهگذران، شاخههایش را به بازیِ کودکان و میوههایش را به هر جنبندهای که گرسنه باشد.
داستان کسب و کار هم همین است. ما ابتدا با تمرین و تکرار، ذهنیت و شخصیت خود را میسازیم. سپس ذهنیت ما، کسب و کارمان را میسازد. اگر خودمان را باور کرده و در راستای اهدافمان تلاش کنیم، همه چیز خود به خود پیش خواهد رفت. اگر شکرگزار نعمتهای وجودیمان باشیم و دست یاری از دیگران قبول کنیم، به زودی خودمان دستی خواهیم شد برای کمک به دیگران.
داستان گالری طلا آرامه تنها یک ماجرای کوتاه است. من همچنان در ابتدای مسیر هستم. اما میدانم با پاشیدن بذرهاست که میتوانیم گلستان بزرگتری برای خود و همنوعان بسازیم. تجربۀ شما در این زمینه چیست؟ از داستانهای موفقیت فردی و شغلیتان برای ما بنویسید.
بدون دیدگاه